فرداي اون شب دلشکستگي با يکي از دوستان چت ميکردم،موکب طب سنتي داشتن توي کربلا پارسال بهم پيشنهاد داده بود باهاشون برم اما نرفته بودم. همينطور که صحبت ميکرديم گفتم امسال نيروي تدارکات لازم نداريد؟


گفت چرا اتفاقا کسي رو سراغ داري پاي کار باشه و با بچه م بازي کنه تا من بتونم به بيمارها کمک کنم؟


گفتم خودم! فقط ببين من توي خونه هم در حد يه وعده ظرف شستن بيشتر نميکشم ميدوني که؟ گردن و کمرم بازي در ميارن و روي دستت ميفتم.


خلاصه که قرار شد با مقام ولايت منزل صحبت کنم و اگر اجازه دادن اقدامات لازمو انجام بدم.شرايطش يه کم سخت بودحداقل دوهفته طول ميکشيد و دقيقا رفتن ما مصادف مي شد با برگشتن همسرم يعني چيزي حدود سه هفته بيست روزي نبودم.


به امام حسين گفتم.خيلي حرف زدم بذار بمونه برا خودم وآقا!


چقدر زود گذشت.يادش بخيرمطرح شد و براي اولين بار بسيار اشتياق نشون دادم و تهش گفتم شما ولايت داري بر من هرچي بگي قبوله.درسته خيلي ميخوام برم  اما راضي نيستم حتي يه صدم درصد ناراضي باشي ،اجازه هم ندي ناراحت مي شم اما نه ازدست شما از خودم ناراحت مي شم که عملکردم طوري بوده تا اين توفيق ازم سلب بشه


دل توي دلم نبود که جواب بدن.دوشب بعدش دوباره پرسيدم و گفتن بروشنيدن هيييچ بله اي به شيريني اين بله نبود، بله اي که منو ياد بله مامانم انداخت براي همسفرشدن با پيچک.اونزمان هم مجرد بودم براي اولين بار اصرار و التماس کردم به مامانم به پاشون نيفتادم اما چون هميشه تا ميگفتن نه فقط ميگفتم چشم، اين وايسادن روي حرفم و تکرار خواسته م و واسطه قرار دادن خواهرام يعني ديگه خيلي اصرار بود.تا بله را دادن و پيچک و من بوديم که ديگه روي زمين بند نبوديم.


حالا من بودم و مرور خاطرات کربلا و رويا پردازي و تشکر و تشکر و تشکر و اضطراب و نگراني  از اينکه نکنه نطلبننکنه هوايي بشم و يه کاري کنم ازش محروم بشم


اي خدا! يعني ميشه؟ دوباره بهشت، دوباره من، دوباره اربعين، دوباره حرم؟دوباره سقا؟ خجالت وشرم، نجف وکاظمين.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انواع پیچ و انواع رولپلاک در صنعت ساختمان یک فاجعه زیبا ... | گربه و گل گلبرگ وبلاگ امیر فروشگاه اینترنتی آهن و میلگرد sharp98 پرورش دهنده طیور server1010 اخبار صنعت پلاستیک